مادر بزرگعارفه عقلیخرداد ۲۱, ۱۴۰۱قصه مادر بزرگم را هیچ وقت نفهمیدم. نه اینکه او نتواند در مورد قصه اش خوب حرف بزند، نه اینکه ... ادامه مطلب
شاه ماهیعارفه عقلیخرداد ۱۹, ۱۴۰۱برنامه ات چیه؟ می مونم، من به کار کردن تو این اداره عادت کردم. جای خودم رو پیدا کردم. ولی ... ادامه مطلب
خوابعارفه عقلیخرداد ۱۸, ۱۴۰۱آسمان داشت روشن میشد ولی او هنوز از پیچ کوچه نگذشته بود، حواسش به باروت توی دهانش بود. اگر دهانش ... ادامه مطلب
کتاب های خوانده شدهعارفه عقلیخرداد ۱۸, ۱۴۰۱امروز دوست داشتم از کتاب ها حرف بزنم. راستش ماجرا از یک کتاب شروع شد. کتابی به اسم« این ایده ... ادامه مطلب