مادرانه

مادر چیست؟

چند وقت پیش مادرم لیست وسایل ترشی را روی کاغذی نوشت و به دستان پدرم داد تا آنها را تهیه کند. از روی لیست مواد ترشی عکس انداختم.

نه برای اینکه برای خودم بخرم و ترشی درست کنم. چون ترشی های مرا مادرم درست می کند. نمی دانم شاید هم روزی این لیست به دردم بخورد. ولی حالا برای داشته یک تکه از هنر مادرم این عکس را گرفتم.

پدرم یک روز وقتی مادرم داشت با گوجه فرنگی رب درست می کرد بهم گفت: تو نمی خواهی رب درست کردن را یاد بگیری؟ لابد خیالت راحت است که مادرت دارد درست می کند و دیگر لازم نیست تو یاد بگیری. اگر یک روز مادر مریض شود یا اصلا نباشد تو چطور می خواهی اینجور چیزها را درست کنی.

گفتم: مادر دارد درست می کند.

با خنده از کنار این حرف ها گذشتم. اگر قرار باشد روزی مادر نباشد من کدام یک از هنرها و کارهای مادرم را بلد هستم؟ چقدر از مادرانگی های مادرم را بلد هستم؟

امسال  که کرونا گرفته بود، دو سطل آلبالو که برای درست کردن مربای آلبالو از درخت های باغچه پدری چیده شده بود، خراب شدند و بیرون ریختیم. امسال دیگر مربای آلبالو نداریم که صبح ها روی کره بگذاریم و بخوریم.

من بلد نبودم؟ نه بلد بودم ولی می دانستم هیچ وقت آن مربا همان مربایی نمی شود که مادر هرسال درست می کند. از هیچی که بهتر بود؟ نه اگر قرار بود همان طعم و رنگ را نداشته باشد بهتر که نباشد. ولی من حتی نتوانستم با آن آلبالوها کار دیگری بکنم که خراب نشوند.

بابا گفته بود اگر مادر نباشد.

به این ماجرا نمی توانم فکر کنم. فکر کردن به این موضوع حتی حالا که دارم کلمه ها را می نویسم سخت و دردناک است. من قسمتی از وجود مادرم هستم که سی سال پیش از او جدا شدم و برای خودم جانی تازه شدم. این جان به آن وجود بسته است. خیلی محکم تر از آن که فکرش را بکنی. حتی برای درست کردن یک ترشی تازه یا حتی فکر کردن به اینکه می توان آماده آن را از فروشگاه سرکوچه بخرم.

اگر آن وجود نباشد حتما جان یک جایش لنگ می زند، حتی اگر آن جان وجودی برای جان دیگر باشد. این چرخه ادامه دارد ولی این جان یک جایی درست همانجا که به وجود وصل است ناقص می ماند.

مادر من با همه مادرها فرق دارد. شاید من این را خیال می کنم. ولی تمام چیزی که من از مادرم دارم از خود گذشتگی های او بوده است، حتی برای خوردن یک فالوده بستنی خنک وسط تابستان داغ با شوهرش، به بهانه اینکه مادر است و دوست ندارد بدون بچه هایش یک فالوده بستی ناقابل را بخورد.

مادری که بلد است بوی غذاهای خوشمزه و رنگارنگ را در خانه بپیچاند. مواد را با هم مخلوط کند و چیزی درست کند که هیچ کجا طعم آن را نداشته باشد. مانند مرباهای آلبالوی توی فروشگاهها که طعم مرباهای او را نمی دهد. من امسال مربای آلبالو نمی خورم حتی دوست ندارم از قفسه فروشگاهی بزرگ با برندی معروف آن را بخرم. چون طعم آن مربا را نخواهد داد.

من تا حالا هیچ کنسروی از قفسه های فروشگاه برنداشتم. هیچ وقت رب و ترشی و مربا و شیره انگور و نمی دانم هزارتا چیز دیگر که می شود آن را در خانه درست کرد. اگر به قول پدرم روزی مادر نباشد من آنها را می خرم یا خودم مثل مادر آستین ها را بالا می زنم؟

مادر که در خانه اش است خیال من راحت می شود. انگار همه چیز سرجای خودش است. انگار که خیالم راحت است وقتی جایی از جانم بلنگد باید به کجا بروم و به کجا سر بزنم.

مثل پاد زهر است شاید

چند وقت پیش دندانم درد می کرد. از دندانپزشکی که در آمدیم به مجید گفتم: منو ببر خونه مامان.

انگار قرار بود آنجا حالم خوب شود. مادر صبحانه مورد علاقه مرا درست کرد. بعد از اینکه صبحانه را خوردم مرا به اتاق فرستاد تا تخت بخوابم. بدون اینکه به امیرعلی فکر کنم خوابم برد. بیدار که شدم درد گوشم هم اضافه شده بود. حوله های داغی که مامان می داد و روی گوشم می گذاشتم. شب حالم را خوب کرد و آرامم کرد و من خوابیدم. همان روز با خودم گفتم: خدا هیچ دختری را بدون مادر نکند.

مادر مثل هیچ چیز نیست و مثل همه چیز است. مثل همه حس های درون آدم است. برای همه حس و حال هایت هم می توانی مادر را مثال بزنی.

این داستان ادامه دارد….

 

۱۰ آذر ۱۴۰۱

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *