بیا با هم برقصیمعارفه عقلیآبان ۲۸, ۱۳۹۹دستانم را بگیر و با من شروع کن به رقصیدن. بگزار موهایم در تلالو درخشش خورشید, روی دستان باد برقصند. ... ادامه مطلب
داستان ورود کرونا به خانه ماعارفه عقلیآبان ۱۹, ۱۳۹۹۱ آبان ۱۳۹۹ بود که حال مجید بد شد. مجید همسرم است، کسی که ۸سال است با او زندگی می ... ادامه مطلب
میان دو کوهعارفه عقلیمهر ۲۱, ۱۳۹۹میان کوه هایم ایستادهام، اینها را خشت خشت خودم تا آسمان بنا کردم، زمانی که تصمیم گرفتم بالا بروم،زمانی که ... ادامه مطلب
کودکی های جاماندهعارفه عقلیمهر ۱۸, ۱۳۹۹زندگی من را تقدیر رقم زده بود, عده ای در سرنوشت من سهیم بودند که من هیچ وقت آنها را ... ادامه مطلب