رو به روی پنجره آشپزخانه ام دو تا آپارتمان سفید رنگ بلند دیده می‌شوند. از پنجره آشپزخانه که به بیرون نگاه می کنم اول گل هایم را میبینم،جلوی پنجره در تراس خانه گذاشته ام سپس ورق پلاستیکی زرد رنگی که به صورت دالبر دالبر است روی نرده تراس نصب کرده ایم تا آشپزخانه طبقه اول دیده نشود. زیاد اذان خوشم نمی آید ولی خوب برای راحتی خودم کاری به کارش ندارم.

آن دو آپارتمان سفید با نمای رومی از روی این دالبر دالبر زرد رنگ خودنمایی می کنند.

آسمان پنجره آشپزخانه ام را آن ها تشکیل داده اند و بعد از آن ها آبی شروع می شود،گاهی شبها که ماه کامل است از پشت آنها طلوع میکند و من می توانم از آشپزخانه او را ببینم.

گاهی بعضی از پنجره‌های روشن میشود و گاهی خاموش خاموش است.

آدمهایی را تجسم می کنم که در آن خانه راه می روند غذا می خورند و دعوای شان می شود. دخترک تنهایی درون اتاق نشسته و برای از دست دادن عشق چند سالش گریه میکند.

راستش نمی دانم این آپارتمان ها دقیقاً چند طبقه هستند آن ها داخل کوچه اند و خانه ما در خیابان روبرو،من فقط می توانم چهار طبقه از آنها را ببینم شاید سه یا دو طبقه از آنها ناپدید شده است.

نمی دانم در طبقه های پایین چه اتفاقی می‌افتد فقط می توانم برای آدمهای چهار طبقه بالا تصمیم بگیرم و زندگی بسازم. نوزادی که تازه به دنیا آمده و لبخند و شادی و بی خوابی را برای مادرش هدیه آورده است،مرد خسیس طبقه بالا که گاهی مهربان می شود، چون خسیس است در خانه‌اش زیاد مهمانی نمی گیرد ولی چون مهربان است گاهی گلدان شمعدانی قرمز رنگی را جلو پنجره اش می گذارد تا از نور لذت ببرد.

صبح که نور آفتاب از پشت کوهستان بیرون می آید مستقیم به خانه های این آپارتمان می رود. از اندازه پنجره ها پیدا است به پذیرایی و آشپزخانه میرود.

نمی دانم این نور آفتاب روز تازه متولد شده تا کجا در اعماق این خانه ها فرو می رود ولی میدانم آنها شروع روز را با چشم می بینند. ظهر که میشود دیگر خبری از آفتاب نیست ولی یکی از آپارتمان‌ها غروب را کمی مهمان آفتاب است.

آفتابی که دیگر زرد نیست، سرخ سرخ شده است. از تابیدن زیاد دارد از پا در می آید می رود تا در جایی دیگر، برای مردمان دیگر طلوع کند و روز را آغاز کند.

۹مهر۱۳۹۹ چهارشنبه

1 دیدگاه

    • دیدگاهتان را بنویسید

      نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *