روز دوم جنگ+آنافورا

روز دوم جنگ، برای من شبیه ساعت شنی بود که روزنه عبورر برای آن بسته شده بود.

روز دوم جنگ، آوار بود از خانه‌ای که ساخته بودم.

روز دوم جنگ، همه اتفاق‌ها با من غریبه بودند.

روز دوم جنگ، من موشک‌ها را دیدم که به کاشانه‌ام خوردند.

روز دوم جنگ، من جای زخم موشک‌ها را لمس کردم.

روز دوم جنگ، همه آدم‌ها از من دور بودند.

روز دوم جنگ، روح من گوشه‌ای نشسته بود و مویه می‌کرد.

روز دوم جنگ، من زن خانه بودم. مرد خانه دنبال چشمان من می‌گشت تا مقاومت را از آنها بگیرد. فرزندانم با خنده‌های من امید را می‌گرفتند.

روز دوم جنگ غروب آفتاب را ندیدم.

روز دوم جنگ، خشم من روی شانه‌های زخمی او نشست.

روز دوم جنگ، من را در میان کاسه‌ای خون غلتاندند.

روز دوم جنگ، هیچ هوایی نبود. گرم نبود، سرد نبود، پیشانی‌ام هیچ دمایی از تنم را نشان نمی‌داد.

روز دوم جنگ، من مردم، برای تمام تاریخی که در سیاهه عمر من ثبت می‌شود، مردم.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *