قصه یک زن

می خواهم در مورد این کتاب حرف بزنم.

نویسنده این کتاب اکرم اسلامی است. روایت زندگی خانم اشرف سادات منتظری است، مادر شهید محمد معماریان.

من دوست ندارم اینجا در مورد اصول نویسندگی کتاب حرف بزنم. نمی خواهم در مورد اصول چاپ و کتاب بگویم یا اینکه چه کم و کاستی وجود دارد. می خواهم از حسی بگویم که بعد از خواندن این کتاب داشتم.

فصل به فصل این کتاب در مورد یک زن است. زنی که بلد است زن بودن را. خانه اش را دارد، بچه اش را دارد، بلد است خودش را بسازد. یادش نرفته چطور خودش را بزرگ کند.

این کتاب در مورد شهید معماریان نیست. در مورد خانه ای است که او در آنجا تربیت شده است. در مورد مادری است که او را بزرگ کرده. اگر این کتاب را بخوانید دیگر از خودتان نمی پرسید چطور یک پسر سیزده ساله خیاطی می کند و خرج خودش را در می آورد؟ چطور یک پسر سیزده ساله تصمیم می گیرد به جبهه برود؟ چطور یک پسر شانزده ساله یاد گرفته است شهادت را؟

زن در این کتاب زن است. نه برابری می خواهد نه مردانگی فقط زن است. زنی که می داند چرا باید زن باشد. زنی که می داند زن باید چه کند. زنی است که سواد ندارد ولی بلد است بخواند چشمان دختر هایش را، بلد است پای درد دل پسرش بنشیند.

زن یا گرفته خودش را دوست داشته باشد. کاری را انجام دهد که خیال او را راحت می کند. کاری را انجام دهد که دلش را آرام کند. زن است دیگر زنانگی هایش را هم دارد. بلد است کی باید چادر را به دور کمر ببندد بلند شود. بلد است کی باید نگه دارد نگاهش را. بلد است چطور باید بلد باشد خودش را.

زن آسمان را درسته بغل کرده است. دستانش آنقدر بزرگ هستند که به آسمان برسد. او حتی در تنهایی هم بلد است باید چطور گریه کند.

 

۲۸ خرداد ۱۴۰۱  شنبه

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *