ازدواج

اگر دنبال رابطه ای هستید که همه چیز پر از عشق باشد و هر روز خوش باشید و از خنده ریسه بروید، هرگز ازدواج نکنید.

دل شیر ندارید سفر عشق نروید.

شاید این جمله ها را در رابطه با ازدواج و عاشق شدن شنیده باشید. راستش اینجا نمی خواهم راجع به عشق بنویسم. حرف من اینجا فقط در رابطه با ازدواج است. شاید در یک متن دیگر در مورد عشق مفصل حرف بزنیم.

ازدواج پر از اتفاق‌هایی است که به شما بزرگ شدن را یاد می‌دهد. به شما یاد می‌دهد چطور باید خودتان را سرپا نگه دارید.

به شما یاد می‌دهد کجا باید سکوت کنید، کجا باید دلبری کنید، کجا باید داد بزنید، کجا حرف‌های خودتان را زیر گوش یار زمزمه کنید.

در همه رابطه‌ها می‌توان یاد گرفت و بزرگ شد ولی رابطه ازدواج شما را در همه مسائل در مقابل خودتان قرار می دهد. به شما یاد می‌دهد در عین مشترک بودن چه چیزهایی را در محدوده قرار دهید.

بله درست شنیده اید، محدوده. شما وقتی ازدواج می کنید بقیه مسائل هم با شما وارد آن زندگی مشترک می شوند و در عین حال برای خودشان محدوده دارند.

در ازدواج شما اتاق خود را شریک می‌شوید، پتوی خود را شریک می‌شوید. ولی کمد لباس جدا دارید، لباس هایتان را شریک نمی شوید. حالا متوجه منظورم شدید؟

در عین اینکه اتاق را شریک هستید ولی شانه شما شخصی است، حوله شما شخصی است.

ازدواج می کنید ولی رابطه شما با دوستان و برادر و خواهر و اقوام شخصی است. فقط تحت شعاع زندگی مشترک قرار می گیرد. در واقع اولویت شما برای ادامه مسیر تغییر می کند.

خواهش می کنم اگر نمی توانید اولویت بندی کنید ازدواج نکنید.

اگر کاری دارید و یا برنامه ای دارید که اولویت آن را هرگز نمی توانید تغییر دهید ازدواج نکنید.

ازدواج یک رابطه عاطفی است ولی من اینجا اصلاً نمی خواهم به مسائل عاطفی آن اشاره کنم.

اگر قسمت عاطفی آن را کنار بگذاریم شبیه یک قرار داد است که باید ضمن قرار داد طرفین تمام شرایط خودشان اعلام کنند.

اینکه چه برنامه ای دارند؟ چه خصوصیاتی دارند؟ چه انتظاری از شریک زندگی دارند؟ قرار است کجا زندگی کنند؟ و هزاران سوال دیگر که باید مشخص شود.

اگر ضمن عقد این پاسخ ها به درستی مشخص نشوند بعداً دچار مشکل می شوید. گاهی همدیگر را آنقدر عاشقانه دوست داریم که می گوییم او هرچه که باشد من قبول دارم. او هر شرایطی که داشته باشد من حاضرم تحمل کنم. سر کوه هم برود او باشد من هم هستم.

این برای وقتی است که عاشق شدیم ولی فلسفه ازدواج از نظر من با همه اینها فرق دارد. باید تصمیم بگیری برای اولویت هایت برای برنامه آینده ات. برای فرزندانی که قرار است به دنیا بیایند و تو را برای این انتخاب بازخواست کنند.

خوب حالا بگذارید کمی فضا را منعطف تر کنم. فرق ازدواج با بقیه قرار دادها همین عشق است.

توجه کنید انسان در مسیر زندگی خود ممکن است تغییرای بکند، تغییر در برنامه کاری، تغییر در شیوه و سبک زندگی. همه این تغییرات در زندگی شریک نیز تاثیر گذار است.

عشق این تاثیرات را می پذیرد.

گاهی سوگ از دست دادن عزیزی شریک شما را دگرگون می کند، افسرده می کند. این عشق است که شما را نگه می دارد و تلاش می کنید حال او را خوب کنید.

نگران به هم خوردن آرامش خود در ازدواج نباشید، اگر توانسته اید شرایط را خوب بسنجید، اگر خود را آنقدر خوب شناخته اید که بتوانید به او خودتان را توضیح دهید.

این داستان ادامه دارد….

باز هم برای بروزرسانی خواهم آمد

تمام نوشته ها نظرات شخصی خودم هستند.

این نوشته به بهانه روزی که گفتم:« با اجازه بزرگترها بله»

لوئیس بونوئل میگه

دنیا پر از آدم‌هایی است که یکی را دوست می‌دارند، اما با کسی دیگر زندگی میکنند.

این حرف او دارد نشان می‌دهد برای ازدواج نیازی به عشق نیست، می‌توان عاشق نبود و زندگی کرد.

پس بگذارید یک نتیجه‌ای بگیرم ازدواج، تداوم زندگی نیاز به عشق ندارد. بگردید ببینید نیاز به چه چیزی دارد؟

چند وقت پیش در یک برنامه‌ای دیدم که مرد می‌گفت من از اول مشکل داشتم.

مرد شروع به شمردن عیب های خودش کرد. روانشناس رو به زن گفت: خانم چه خصوصیاتی در این مرد بوده که شما تحمل کردید؟

گفت: دوستش داشتم

گفت: پس الان دیگه ندارین؟

گفت: دارم ولی دیگه تحمل ندارم، دیگه کم آوردم، بیست ساله که تحملش کردم.

دیدید دوست داشتن هم نتونست جلو طلاق اونا رو بگیره. یک چیزی در زندگی آنها بوده که حالا دیگر تاب زن را تمام کرده بود حتی با دوست داشتن.

بگردید ببینید چه چیزی تاب زندگی شما است؟

یک نفر را می‌شناختم که بعد از چند سال از طلاق می‌گفت: هنوز هم دوستش دارم ولی نتونستیم با هم زندگی کنیم، مال هم نبودیم.

دوست داشتن شاید برای شروع زندگی لازم باشد ولی تمامش نیست.

۱۱بهمن ۱۴۰۰  دوشنبه

 

 

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *