۱فروردین ۱۴۰۰

امروز اولین یال ۱۴۰۰ است. این اولین نامه ای است که من در سال جاری برای تو می نویسم. پسرک نازم خداوند وقتی انسان را آفرید با طبیعت به او نشان داد که چطور باید زندگی اش را پیش ببرد.

همانطور که به وسیله کلاغ به قابیل نشان داد که چطور جنازه برادرش هابیل را خاک کند.( قصه این دو برادر را بعد برایت تعریف می کنم.)

ما در ۴ فصل زندگی می کنیم. جوانه می زنیم و شکوفه می دهیم. هواست باشد هرکس به اندازه خودش جوانه می زند. هرکس بنا به چیزی که در درون او است جوانه می زند. درخت هلو جوانه سیب نمی زند. در عین حال درخت هلو تمام تلاشش را می کند تا بهترین میوه هلو را پرورش دهد. دیگر نمی نشیند زانوی غم بغل بگیرد که چرا او جوانه سیب می دهد و من جوانه هلو می دهد.

با به ثمر می نشینیم و پاداش تلاش خودمان را می بینیم. عاقبت پیر می شویم و در زمستان به خواب می رویم.

وقتی جوانه می زنی باید شروع به نو شدن بکنی. برای اینکه بتوانیم به فصل ثمر و گرفتن پاداش برسیم باید در فصل جوانه زدن تمام تلاش خودمان را بکنیم. وقتی می توانی پاداش بگیری که تلاشی برای اهدافت کرده باشی. وقتی می توانی از راهی که داری می روی لذت ببری که توانسته باشی کاری برای مسیر جوانه زدنت بکنی. ولی یادت نرود تا می توانی از مسیر خود لذت ببر.

درختی که در فصل بهار از خواب بیدار نمی شود، در فصل تابستان میوه نمی دهد.

فصل پیری از راه می رسد. بودن در این فصل باز هم بسته به فصل جوانه زدن دارد. در فصل جوانه زدن باید آنچنان باشکوه جوانه بزنی تا زمان پیری که می رسد طلا شوی و رقص کنان بر روی زمین بنشینی. پایه باور و امانت باید آنقدر محکم باشد که با بادی نلرزد و از شاخه جدا شود.

باور و ایمان محکم زمانی به وجود می آورد که حاصل دانش خودت باشد. از هیچ تفکری تقلید نکن جز اینکه در مورد آن به نتیجه ای رسیده باشی. همه چیز را خودت به دست بیاور. به نکته ای از ایمان برس که بتوانی با همه باورت آن را برای همیشه حفظ کنی. ایمانی به در تمام دنیای تو می خورد که خودت با دیدن و شنیده به آن رسیده باشی.

چیزی از باور را کسب کن که پوچی و پوسیدگی در آن وجود نداشته باشد.

فصل سرما که فرا می رسد، وقت خواب است. برای آسوده وابیدن نیاز به توشه داریم. توشه ای که د ربهار جوانه زده، در تابستان میوه داده و ما آن را برای فصل سرما خشک کردیم.برای سالم ماندن از فصل سرمای زمستان و کولاک آن باید آذوقه مناسب داشته باشیم.

یادت باشد توشه ات را با چیزهایی پر کنی که به درد زمستان بخورد. نیم دانی در زمستان چه خبر است. نمی دانی قرار است چه اتفاقی بیفتد. ولی این را می دانی که باید با خودت توشه برداری. حال با تو است که چه چیزی در آن بریزی. حاصل سه فصل را طوری انتخاب کن که در زمستان به درد بخورد. آنجا دیگر زمان نداری، آنجا دیگر مکانی برای کاشت آذوقه نداری. آنجا فقط می توانی از چیزهایی استفاده کنی که د راین سه فصل برای کسب آنها تلاش کرده ای.

یادت باشد خواب زمستانی پایان دنیای تو نیست. تو باز دوباره جوانه خواهی زد. اگر درست فصل های گذرانده باشی دوباره جوانه سبز خواهی زد.

نامه به فرزندی که با او زندگی می کنم.

 

۹تیر ۱۴۰۰

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *