۱۸فروردین ۱۴۰۰  چهارشنبه

امروز استاد در جلسه نهم از کلمه ای به نام شانس حرف زد.

بله شانس، چیزی که ما از عوام یاد گرفتیم، این است که شانس خرافه است. اصلا ًنباید به شانس بسنده کنیم. بله همینطور است ولی ما می توانیم برای شانس خودمان کارهای زیادی انجام دهیم. درست است شانس ها اتفاقی هستند ولی ما نیز می توانیم برای صورت گرفتن آن کارهایی انجام دهیم.

حال چگونه؟

ما می توانیم محیطی که در آن قرار داریم را خودمان انتخاب کنیم. تصمیم بگیریم که در بازه زمانی مشخصی کجا باشیم.

مثلا من تصمیم می گیرم در روز در بازه زمانی مشخصی به کتابخانه بروم. پس شانس اینکه من روزی در کتابخانه یکی از نویسنده های معروف را ببینم و با او گپ بزنم، او سرنوشت مرا در حیطه نویسندگی تغییر دهد بیشتر است. پس من خودم، خودم را در معرض چنین شانسی قرار دادم.

یا من کاری می کنم که مطمئن هستم بازخورد اطرافیان نسبت به این کار نه تنها منفی بلکه منفور نیز هست. ولی من با وجود این آگاهی این کار را انجام می دهم و در نتیجه شانس بدی به سراغم می آید. اینکه اطرافیان مرا ترک می کنند و من دچار تنهایی می شوم. من خودم خودم را در معرض این شانس بد قرار دادم.

شانس کلمه ای انتزاعی نیست، بلکه کلمه ای عینی است که ما آن را در درون خودمان پرورش می دهیم. در جایی و در موقعیتی که باید نتیجه تصمیم و عمل خودمان را ببینیم به سراغمان می آید.

پس در واقع ما شانس خودمان را خودمان به وجود می آوریم. انتخاب می کنیم در معرض شانس رسیدن به اهدافمان قرار بگیریم یا اینکه از اهدافمان دور شویم. شانس برقراری ارتباط با کسانی را داشته باشیم که ما را به خواسته هایمان می رسانند.

ما در محیطی باید باشیم که شانس رسیدن هایمان زیاد شود. حضور ما شانس ما را بیشتر می کند. حضوری سنجیده و قرار گرفتن در موقعیت بکر و ناب که خودمان انتخاب می کنیم.

 

۲۰فروردین ۱۴۰۰جمعه

استاد اول کلاس در مورد یک کتاب حرف زدند به نام ” کتاب شانس” نوشته میشه سامرز و آنا واستون، ترجمه فرشید قهرمانی.

در این کتاب نویسنده در مورد شاخص های هفتگانه حرف زده است.

و من قرار است نظر خودم را در رابطه با این شاخص های هفتگانه بیان کنم. می خواهم شروع کنم و دانه دانه همه آنها را بیان کنم و نظر خودم را در مورد آنها بنویسم.

کنترل کردن

(مسئول هرچیزی باش که در زندگی تو اتفاق می افتد)

باید همین اول کار اعتراف کنم و به خودم بگویم که من هیچ کنترلی روی کارها و وقایعی که پیش می آیند ندارم. البته این را بگویم که ناامید نیستم و قرار است از این به بعد تلاش خودم را بکنم و به آن نقطه برسم.

من گاهی اصلا نمی فهمم چطور می شود، در یک موقعیتی قرار می گیرم . نمی دانم در موقعیتی که هستم باید چکار کنم. چه حرفی بزنم و چه چیزی را بیان کنم و کدام نظرم را به چه صورت بگویم؟

گاهی جوری حرفم را می زنم که همه چیز را نابود می کند. گاهی نظرم دیگران را آزار می دهد. گاهی آن چیزی که می گویم آن چیزی نیست که بدان باور دارم ولی می گویم تا طرف مقابل ناراحت نشود و یا می ترسم حقیقت نظرم را بگویم او عصبانی شود و عکس العملی داشته باشد که به ضرر من باشد.

همه اینها باعث می شود من گاهی آن چیزی نباشم که نشان می دهم. تنهایی را دوست دارم چون در تنهایی آن چیزی هستم که هستم و دوست دارم. می توانم در نوشته هایم آن چیزی باشم که می خواهم باشم. و آن چیزی را می نویسم که بدان باور دارم و دوستش دارم.

ارتباط را دوست دارم و قرار گرفتن در موقعیت های ارتباطی حالم را خوب می کند. شنیدن نظرات دیگران در مورد یک موضوع خاص برایم جذاب است. اینکه بدانم مردم دقیقا به چه چیزی فکر می کنند. این به اقشار مختلف در سنین و جنسیت های مختلف برمی گردد و دوست دارم نظر همه و یا اکثریت قابل دسترس را بدانم.

گاهی در موقعیت های سخت و دشوار خودم را می بازم و ترجیح می دهم به گوشه ای بروم و در کنجی بنشینم و به هیج چیز دیگری فکر نکنم. بماند که این اطرافیان به خصوص همسرم را آزار می دهد. او معتقد است من خودخواه هستم که نمی توانم خودم را در موقعیت های سخت به چالش بکشم و سریع برا راحتی خودم موضع را خالی می کنم.

گاهی این باعث می شود به خودم بگویم که من چقدر بد شانس هستم. یا اینکه چقدر بی عرضه هستم ولی مطمئنم اگر روزی بتوانم موقعیت ها را به درستی مدیریت و کنترل کنم و بتوانم درست ترین تصمیم و درست ترین حرف را در موقعیت بزنم آدم خوش شانسی خواهم بود. لااقل اینکه توانسته ام حرفی را بزنم که در دل دارم. کاری رابکنم که دوست دارم.

۲) توانایی چسبیدن

(چقدر پشتکار داری)

قبلا خیلی زود خسته می شدم، نظر دیگران باعث می شد سریع خودم را ببازم و کاری که دوستش دارم و دوست دارم را انجام بدهم را سریع کنار می گذاشتم. ولی حالا مدتی است که شرایط تغییر کرده و من می خواهم همه چیز را به نفع خودم تغییر بدهم. حتی اگر دیگران هم موافق کاری که من انجام می دهم نباشند من دست از تلاش برنمیدارم.

تصور من این است اگر دیگران بدانند کاری که من انجام می دهم کاری است که من آن را دوست دارم و گفته های آنها به هیچ وجه مانع من نخواهد شد، آنجاست که من دیگر موفق شده ام و نشان داده ام که من پشتکار دارم و کا خودم را خواهم کرد. اگر چه شما مخالف انجام کارها توسط من باشید. اگر چه شما دوست نداشته باشید من آن کارها را انجام بدهم ولی من آن کارها را به بهترین نحو انجام خواهم داد.

از اینکه مدتی است پشتکار خودم را نسبت به کارهایم افزایش داده ام مرا خوشحال می کند و دلم را گرم می کند. دلم به خودم گرم است به اینکه خودم می توانم کارهایم را سروسامان بدهم و هرگز تحت هیچ شرایطی ترک نکنم تا اینکه به موفقیتی که می خواهم برسم و آنها را به جایی برسانم که دوست دارم.

قبلا وقتی خسته می شدم یا اطرافیان مرا خسته می کردند من آن کار را نیمه کاره رها می کردم ولی حالا دیگر این چنین نیست من با پشتکارم هم به دیگران و هم به خودم نشان داده ام که می توانم کارهایم را به سرانجام برسانم و احساس لذت بکنم از آنجایی که هستم.

۳) توانایی ریسک کردن

(چدر آماده اید تا از محدوده امن خود بیرون بزنید)

تقریبا صفر صفر صفر هستم.

و این همیشه مرا آزار می دهد که من چرا نمی توانم از محدوده خودم بیرون بروم و پایم را فراتر بگذارم.

من دوست دارم همه راه ها را امتحان کنم و بیرون بزنم و این باعث می شود محکوم می شوم به اینکه با یک دست چندتا هندوانه برداشتن.

اینکه من یک کار را نمی توانم درست انجام دهم حال به سراغ چندین کار رفته ام. من موفقیت را دوست دارم یعنی چه کسی است که موفقیت را دوست نداشته باشد و هیچ هدفی در زندگی برا ی خودش نداشته باشد. همه آدم ها تلاش می کنند برای اهدافشان و برای آرزوهایشان و برای رسیدن به جایی که می خواهند برای کاری که می خواهند.

من توانایی ریسک کردن ندارم گاهی احساس می کنم عدم اعتمادبه نفس باعث می شود که قدرت ریسک پایینی داشته باشم و نتوانم به چیزی که می خواهم برسم و از محدوده خودم بیرون بروم. شاید گاهی در بعضی موارد از عکس العمل دیگران می ترسم. گاهی آنها را در جریان کارهایی که می کنم قرار نمی دهم. خودم را در همان مکان امن باقی می گذارم.

گاهی در نوشته هایم پا را فراتر می گذارم و از چیزهایی می نویسم که بتوانند مرا به جایی دیگر ببرند و مطمئن هستم که روزی در موقعیت هایی قرار می گیرم که شانس های خوب زیادی به من روی می آورند.

۴)توانایی حس کردن

( چقدر به احساسات خودت توجه داری، ندای درونی)

خیلی زیاد، خیلی خیلی زیاد

من به احساسات خودم بسیار توجه دارم و گاهی مانند فرزندی به آنها بال و پر می دهم و آنها را بزرگ می کنم و اجازه می دهم حرف بزنند و رشد کنند و بتوانند خودشان را بالا بکشند. گاهی دوست دارم آنها مرا بردارند و به جایی زیبا ببرند و من احساس لذت بکنم و بتوانم به بهترین شکل ممکن آنها را در آغوش بگیرم.

ولی اینکه بتوانم از آن ها در راستای موفقیت هایم استفاده کنم هنوز کامل نشده است یعنی نتوانسته ام از همه حس هایم استفاده کنم. من از حس هایم در راستای نوشتن استفاده می کنم.

حس شنوایی ام را بیشتر می کنم تا دیالوگ های آدم ها را در زندگی روزمره بشنوم. حس هایم را برای دیدن و لمس کردن اشیا و وقایع بالا می برم. اینکه آدم های مختلف در شرایط پیش آمده چه عکس العملی از خودشان نشان می دهند. چه کاری انجام می دهند تا به موفقیت برسند و خودشان را از آن موقعیت بیرون بیاورند.

گاهی بال پرواز را به حس تخیلم می دهم و به او اعتماد می کنم و می توانم خودم را با او همراه کنم و به جاهای ناشناخته و آدم های ناشناخته برسم و شانس خودم را در نوشت افزایش دهم.

شاید گوش کردن به ندای درون قدرت خلاقیت را چند برابر کند.

۵) توانایی معاشرت

(خوب گوش کردن، چقدر آماده ای خوب ارتباط برقرار کنی)

گاهی خوب گوش کردن را فراموش می کنم. به خصوص در بحث که می خواهم سریع حرف خودم را به کرسی بنشانم و حرفی که مدنظرم است را بیان کنم. در چنین شرایطی بازنده می شوم و نمی توانم حرف طرف مقابل را به خوبی گوش کنم.

ولی ارتباط گرفتن را دوست دارم. درست است آدم درونگرایی هستم و دوست ندارم افراد زیادی دوروبر من باشند. ولی تعامل چند دقیقه ای و گاه به گاه را دوست دارم. اینکه بتوانم ارتباط بگیرم و بتوانم حرفهای دیگران و احساسشان را متوجه بشوم. اینکه بتوانم دیدگاه آدم های مختلف را بشناسم. دوست دارم فکر همه را بخوانم و بتوانم آن چیزی که در فکر همه هست را بنویسم.

تعامل و معاشرت اتفاق های خوبی به همراه دارد. با تعامل می توانیم شانس اینکه مثلا در یک تعامل کسی را بشناسیم که مسیر زندگی ما را برای رسیدن به اهداف هموارتر کند و ما را برای رسیدن به آن نقطه همراهی کند، بالا ببریم.

۶) توانایی درک

( نگرشت نسبت به زندگی چیست؟ تفسیر ماجراهای پیش آمده؟)

نسبت به ماجراهای پیش آمده این باور را دارم که هرچیزی که اکنون اتفاق افتاده خیر و صلاحی در آن بوده که من از آن بی خبر هستم. ممکن بود اتفاق بدتری بیفتد و با این اتفاق کوچک من روشن تر شدم و آگاه تر به عمق فاجعه شدم. در نتیجه به آنها به چشم یک پیش آمد مصلحتی نگاه می کنم. گاهی هم پیش آمده که خودم را سرزنش کردم. این باور را دارم که گاهی چیزی اتفاق می افتد. من باید از آن اتفاق بهترین استفاده را بکنم و به بهترین شکل ممکن آن را تغییر بدهم.

درمورد افراد نیز باید بگویم که دید من نسبت به همه افراد مثبت است مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. گاهی این دید مرا با کله زمین زده است و نابودم کرده است. همه تصورات مرا به فنا داده است. دید مثبت نسبت به بقیه باعث شده آنها را باور کنم و بتوانم روی حرفشان حساب باز کنم. کلی بگویم نسنجیده در مورد افراد عمل کرده ام.

وقایع را همیشه به سمتی مثبت بردم. اگر هم شانس موفقیت نداشته ولی شانس این را داشتم که همیشه نسبت به زندگی امیدوار باشم و خوشبینانه به ماجراها نگاه کنم. بتوانم آنها را به درستی سرو سامان بدهم و به درست انجامشان بدهم.

شانس این را داشتم که در هر شرایطی زندگی را دوست داشته باشم.

۷) توانایی شناخت خود

(چقدر خودت را می شناسی؟)

من قبلا روی خودم تسلط نداشتم، یعنی اینکه نمی دانستم دقیقا به چه چیزی علاقه دارم؟ در چه زمینه ای می خواهم پیش رفت چشم گیری داشته باشم. ولی الان یک سالی است که این را کشف کرده ام. می دانم که من تحت هرشرایطی نوشتن را پیش ببرم. خودم را به جایی که دوست دارم برسانم و موفقیت هایم را دردزمینه شناخت خود بالا ببرم.

وقتی می دانم من در نویسندگی مهارت دارم پس تلاش می کنم خودم را فقط در این زمینه بالا ببرم. خودم را در این زمینه به موفقیت برسانم. شانس سریع رسیدن را بالا ببرم و بتوانم همه اتفاق های خوب را نسیب خودم بکنم.

با استفاده از تمامی مهارت های طبیعی می توان به بهترین شانس ها رسید.

 

۱۷ خرداد ۱۴۰۰ دوشنبه

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *